Monday, February 2, 2009

نوشتنم آمد. اما نه تمرین دارم و نه انقدری آمدکه بخواهم بیفتم در سرپایینی قلم فرسایی. فقط یک لحظه حال و هوای درکه وزیدن گرفت . چقدر این روزها این درکه لعنتی در آثار من مشهود و مبرهن است ، هر خواننده کودنی (بشربدوی با شعور) پی به این مهم می برد که آن اقلیم ، نقطه مهمی در زندگی نابغه مورد نظر می باشد . شاید علت این یاد آوری این باشد که اکنون نیز یک حسِ غریبِ ، قربونت برم من عسیسمی ، نسبت به خودم مانند همان برهه حساس و مهدی خرم آلود و دوست داشتنی ، از همان نوعی که در رژیم سابق هم نسبت به خودم حس میکردم ، نسبت به خودم حس می کنم وغیره و ولا غیر ، که این موضوع فی مابین منو فی مابین شما بماناد . همچین یه نموره دوست می دارم بغضی باشد در گلویم که هی یکی بیایدو بگوید: خوبییییییی؟ من هم بگویم: مگه تو دکتری؟ یک نموره همین تیریپ هم البته ساری و جاریست در دلم . دیگر مگر من چقدر بدشانسم یا به قول آن میان هوش ، خوش شانس !؟ اینکه همه چیز رله باشد دل انسان را مورد ضرب و شتم قرار می دهد ، ما خود هم همین تریپ را پایه تریم ، اما خوب انسان که عقده ای بازی در می آورد یک لذتی دارد مثل انزال حتی بهتر، نخسوزن هنگامی که مدت طولانیی بزرگوارانه تیریپ مذکور را تاب آورده باشی بی دلیل ( تخمی (تکرار)) . من خسته هستم . غافل که می شوی همچین می بینی پاچه هایت پُر است . عزیزان هیچ روالی در زندگی ابزارم * هم نیست . اون دسته از عزیزانی که معاشقند ! گویا گره زلف یار در هستی مادرزادی بوده و کاریش نمی شود کرد . آقاجون بذارید زندگیمونو بکنیم اگه من اینطوریم رفتار گُه تو نسبت به خودت اینطوریم کرده مدفوع تیرید ! حدود لیاقتت با تقریب خوبی دستم آمده . تو یه اَنی می خواهی مثل خودت که با خواهرت در رفت وآمد باشد رُبع اوقات . با توی نوعی هستم . و امّا من نوعی ! همینی که هست ، خیلیم با خودم حال می کنم الانم می رم به خودم می گم ، خداییش ، خیلیم ابزارم * نیستید . هیچ هم لزومی به خود شیرینی و مایع گذاشتن یا حالات دیگری از ماده گذاشتن از خودم نمی بینم راستش ، تو اگربه قول عمویم لَیاقت داشتی درِ خانه خود را بیل میزدی نه اینکه خاندانت رابه خاک سیاه می نشاندی . خود را بگا رفته اعلام می نمایم .
با تشکر
* ابزار:آلت

No comments: