در این اوضاع که معلوم نیست در اوین چه بلایی بر سر سامان و سمیرا می آید می خواهم خیلی بی ربط به چند نکته اشاره کنم . جوان که بودم شانزده ، هفده و هجده ساله ... در همسایگی مان دختران زیبایی بودند از همان نوعی که عاشورا تاسورا که می شد با دسته راه می افتادند و اشک می ریختند از همان نوعی که اتفاقا درسخوان و با خانواده هم بودند اما با مادرشان در سفره آقام ابالفض شرکت جسته، به زنان هم سند مادرشان خاله خطاب می کردند و اتفاقا معمولا ( قبلا به خاطر تنوین زیاد عذر می خوام) پسر این خاله ها در تکایای روبروی خانه مان مداح بودند . همان پسر خاله ها که وقتی می خواندند من یا از دست ایشان، با همین سامان ، به گردنه های سرد و پر از گرگِ طالقان گریخته بودم یا بالش بر سر به خواهر و مادرشان فحش می دادم ! همان دخترانی که به هر بهانه لفظ خاله را زیاد به کار می بردند، همان ها که زود می توانستند فونت حرف زدنِ خاله های مذکور را روی خودشان اینستال کنند و دغدغه های کسه شعرشان را از آن که هست هم پایین تر بیاورند و با این خاله ها خود را هم کلام و هم دغدغه نمایند . همان دختر هایی که در عین اینکه معدلشان بالای هفده بود و برای خاستگارشان چایی می آوردند ، خبر داشتند که دعوای دیشب کوچه بالایی بین کدام بچه محل ها و سر چه موضوعی رخ داده است ! آری ملاک من برای تحویل گرفتن یک ضعیفه این بود که در گروه های فوق الذکر نباشد ، آری صدق کردن در معادلات فوق کافی بود تا بگویم فلُن دخترِ زیبا روی، اسکیرین سیور بوده و جواتی بیش نیست و چه عادلانه قضاوتی بود ! چه تنهایی درستی بود نبودن با خیل این گربه ها ! چه تفاوت لایه به جایی بود . در آن ایام که آن دختران چون میکلانژ چهره مهندس را قبل از کنکور در صخره های چهره من می دیدند همان زمانِ سردارِ سازندگی و دورانی که مهندس اجر و قربی داشت . هرگز و به درستی ، سر همین نکته های باریک تر ز مو، دختر های جوات خودشان هم می دانستند که جوات ترند و در معاشرات اجتماعی هم خود را پایین تر می دیدند . در آن سرشاری ایام جوانی که گویا هنوز بینش خود را گم نکرده ایم در اثر اشتباهات مکرر و لمسی دوران میان سالی!
Sunday, January 10, 2010
Subscribe to:
Posts (Atom)