خواب مي ديدم كه در يك حمام پر از دوش هاي در بسته با زن سياهي قرار همخوابگي گذاشته ام ... ابليس حتي پستانهاي بنفشش را در دهانم گذاشت در آن نه توي خيس و مه آلود ذهن ... اما دريغ از لذتي ... چون آنجا هم ... كودكي آنجا بود كه نميشناختمش اما نگرانم مي كرد و نمي دانم چرا آنجا بود...كاش خواب هاي بهتري مي ديدم ... كاملتر... از اينكه فقط گوشه اي باييستي و حتي نگاهم نكني آنوقت آن زن سياه حتي پستانهاي بنفشش را ... كاش بيشتر بروم از اينجا كه هستم ... چرا از تمام جهان زادگاه ما آنجاست كه ...اهريمن... پسرانمان را اخته مي كند و دخترانمان را به يغما مي برد ...
Sunday, September 6, 2009
Subscribe to:
Posts (Atom)